♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

 

 


 


از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ،

با دستهایم چشمانم را محو می کنم

تا نبینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ،

دستانم را کمی کنار می زنم

و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ،

چیز زیادی نیست                                    

و از من نیز چیزی نمانده است

جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم

که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟

و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ،

چقدر بی کس و تنها ماندی

جواب صفحه های سفیدت را چه دهم

 

که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم...

 


 

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:23 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا